سمفونی هنر

باهم بخوانیم.باهم ببینیم. باهم گوش بدهیم.

سمفونی هنر

باهم بخوانیم.باهم ببینیم. باهم گوش بدهیم.

۴ مطلب با موضوع «زندگی نامه» ثبت شده است

لودویگ بتهوون

پرسا حیدرگوی | سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۰۱ ق.ظ | ۰ نظر

سونات شماره ۱۴ پیانو (بتهوون) دریافت

 

 

سونات مهتاب که یکی از بهترین قطعه های بتهوون هست که قطعا همه دوست داران موسیقی کلاسیک ارزش خاصی براش قائل هستند.

 

اما مهمترین  نکته در مورد زندگی این موسیقیدان این هست  که بتهوون از اواخر ده بیست زندگی خود به تدریج شنوایی را از دست داد در سن 48 سالگی اصلا نمی شنید اما با مشکل وزوز گوش روبرو بود. با وجود این بیماری به آهنگسازی ادامه داد. او از استعداد دانگ مطلق بهره می برد بنابراین می توانست صداها و هارمونی آلات موسیقی را به خوبی در مغزش مجسم کند. بتهوون در شهر بنِ آلمان متولّد شد. زندگی او به‌عنوان موسیقیدان به سه دورهٔ «آغازی»، «میانی»، و «پایانی» تقسیم می‌شود.در دورهٔ آغازی (۱۷۹۲–۱۸۰۲)، کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتسارت بود، درحالی‌که در همان زمان مسیرهای جدیدتر و به‌تدریج دیدِ وسیع‌تری در کارهایش را کشف می‌کرد.دوران میانی (۱۸۰۳–۱۸۱۶) مدتی پس از بحران روحی بتهوون که به خاطر ناشنوایی در او ایجاد شده بود، شروع شد. برخی بر این باورند که ناشنوایی وی بر اثر باس زیاد سمفونی ۵ بوجود آمد. این در حالی است که مطالعات اخیر پزشکی نشان می‌دهند ناشنوایی وی بر اثر وجود سرب در پیانوی شخصی اش بوده‌است. آثار بسیار برجسته‌ای که درون مایه اکثر آن‌ها شجاعت، نبرد و ستیز است، در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگ‌ترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل می‌شود. 

دورهٔ پایانی فعالیت‌های بتهوون از سال ۱۸۱۶ میلادی به بعد است. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایش هستند و آن‌ها را می‌توان عمیقاً متفکرانه و به تمامی معنی بیانگر سیمای شخصیِ خود او توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختارشکنی‌های بتهوون را در آثار این دوره می‌توان یافت.با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنریِ بتهوون، همچنین موفّقیت وی در قابل درک بودن برای دامنهٔ وسیعی از شنوندگان، هانس کلر، موسیقی‌دان و نویسندهٔ انگلیسیِ اتریشی‌تبار، بتهوون را اینچنین توصیف می‌کند: «برترین ذهن در کلّ بشریت».

بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود. زمانی درد شکم شروع به آزار دادنش کرد. اما، علاوه بر این مشکلات جسمی، او درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که چندین ناکامی در روابط عشقی از جملهٔ آن‌ها بود. در سال ۱۸۲۶ وضعیت سلامت او به‌شدت وخیم شده بود، تا اینکه یک سال بعد، در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور می‌شد مرگش به‌دلیل بیماری کبد بوده باشد، اما تحقیقات اخیر بر اساس دسته‌ای از موهای سرِ بتهوون، که پس از مرگش باقی مانده، نشان می‌دهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ وی بوده‌است.

و اما ناکامی وی در عشق:

به دست دختری جوان و پرستیدنی همه چیز دگرگون شده‌است. او مرا دوست دارد و من هم او را. پس از دو سال، اکنون این نخستین باری است که دَمی راحت و آسایش احساس می‌کنم. شاید ازدواج بتواند مرا خوشبخت سازد. بدبختانه او از طبقهٔ من نیست و در این صورت ازدواج برایم ناممکن است. باید تلاش بیشتری بکنم.

 ناشی‌گری بتهوون در رفتار با زنان، ارتباط او را با آن‌ها بسیار مشکل می‌ساخت؛ اغلب به دام عشق زنانی می‌افتاد که ازدواج با آن‌ها برای او محال بود.در هر صورت، این نابغه تا پایان عمر مجرد ماند.

و در اخر بتهوون برای هر سمفونی سال‌ها وقت صرف می‌کرد. سمفونی نهم او به‌تنهایی تا زمان تکمیل شدن، ده سال وقت گرفت؛ برای همین است که حدود چهل سمفونی از موتسارت و فقط نُه سمفونی از بتهوون مانده‌است.

لقب بتهوون پادشاه سمفونی بوده و خواهد بود.

 

signature written in ink in a flowing scriptامضا

 

دریافت

توضیحات: سونات شماره ۱۴ پیانو (بتهوون)

  • پرسا حیدرگوی

هاروکی موراکامی

پرسا حیدرگوی | چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۵:۳۵ ب.ظ | ۰ نظر

به اواز باد گوش بسپار! عنوان اولین رمان منتشر شده از نویسنده ی پرکار و صاحب سبک ژاپنی.

به نظر خیلی انتخاب شاعرانه ای برای عنوان هست و همینطوری هاروکی موراکامی میتونه با داستان ها و فضاسازی هایش حال و هوای شاعرانه ای برای خواننده ایجاد کند اما اگر خواننده ی ثابت رمان های او باشید همیشه یک بی تفاوتی خاصی در این میان وجود دارد که هم ادم رو علاقه مند میکنه به این سبک زندگی هم اینکه گاهی اوقات در دلت میگویی لعنتی کاری بکن! اما اجازه نداری چون موراکامی هیچ جایی برای کاری کردن نگذاشته است انگار از قبل همه ی راه و روش هارو رفته  و خودش خوب میداند زندگی منتظر نمیشیند تا ادم ها کاری کنند.

به اواز باد گوش بسپار رمانی ساده و دلنشین هست که شمارو با موراکامی و سبک خاص خودش اشنا میکنه. اگر علاقه مند به رمان های سلینجر هستید پس حتما از موراکامی خوشتون میاد.

در رمان های موراکامی زمان های خالی زیادی وجود دارد که شخصیت ها باید خیل ساده بگذرونند. چیزی که همیشه خیلی میتونه در این زمان ها پررنگ باشه موسیقی. غذا. بار. و گاهی سینما.

علاقه ی شخصی موراکامی به موسیقی باعث میشه تا در همه ی رمان هایش به قطعه هایی اشاره کند.

رمان جنگل نروژی که به نظر من بهترین رمان موراکامی هست اسم یکی از اهنگ های گروه معروف بیتلز هست که با شروع رمان کافیه تا این اهنگ رو پلی کنید و با قصه پیش بروید.

بعد از خواندن جنگل نروژی که با تمام کردنش ارزو میکردم کاش زمان به عقب برگردد و دوباره شروع به خواندن کتاب کنم با شوق رفتم به سمت رمان معروف ش "کافکا در کرانه".

رمانی که انگار این بار موراکامی واقعا مرز بین واقعیت و رویارو گم میکند و تو نمیتونی هرگز تشخیص بدهی کدام اتفاق حقیقت دارد. این رمان طرفدارهای زیادی داره برای کسانی که دنبال اتفاقات کاملا غیرعادی و توهم گونه هستند میتونه انتخاب خوبی باشه اما برای من که جریان واقعی زندگی در جنگل نروژی را به خوبی دنبال میکردم اصلا انتخاب خوبی نبود.

موراکامی میگوید: کافکا در کرانه کلی معما دردلش وجود دارد که حتی گاهی خودم تازه پیدایشان میکنم. این رمان باید بارها خوانده شود تا به جواب همه ی معماها برسید.

کتاب های زیادی از موراکامی منتشر شده اما پیشنهاد من به شما برای شروع " به اواز باد گوش بسپار" و برای علاقه مند شدن به موراکامی "جنگل نروژِی".

موراکامی سبک خاص خودش را خیلی زود پیدا کرده است اما چیزی که ممکنه خواننده ی ماجراجو را اذیت کند تکراری شدن این سبک هست که باعث میشود کتاب رو کنار گذاشت گفت: اخرش معلوم هست چه میشود دیگر!

در همه ی رمان هایش چیزی که پررنگ و دلنشین هست روزمرگی هست که همه ی ما دچارش هستیم و این کمک میکند تا به راحتی با داستان هایش همذات پنداری کنیم فقط کافیه کمی خیال پرداز باشیم تا غرق در کتاب های موراکامی شویم اما مراقب باشیم که کجا چه چیزی واقعا حقیقت دارد!



  • پرسا حیدرگوی

از عصبانی نیستم تا متری شیش و نیم!

پرسا حیدرگوی | سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۱۶ ب.ظ | ۰ نظر

من نویدم این اسمیه که بابای خدا بیامرزم برام گذاشته و مامانم روم گذاشته. نوید یعنی : مژده یعنی پیغام خوش یعنی چیزیکه موجب شادیه. از بچگی یاد گرفتم روی پای خودم بایستم و بجنگم. 

قبل از سر و صدای عصبانی نیستم با خواستی بخوابی شمعارو خاموش کن میشناختیمش!

نوید عصبانی نیستم ادم احساساتی بود که میشد باهاش خندید هم میشد ازش ترسید...تا اونجا خوب بود و شناخته شد. کسی اومده که داره خوب بازی میکنه. بعد با نقش بامزه اش در سیزده که دیگه خبری از ادمی جدی و عصبانی نبود . پس نوی محمد زاده چه قدر خوب تونست متفاوت ظاهر باشه. میرسیم به ناهید نقشی معمولی که هرکسی از پسش برمیومد و به نظر من برای نوید کم بود.نقشی که کاملا بهش میخورد و اندازه ی تنش بود خسروی خشم و هیاهو بود که تو سکانس دادگاه با حرکات معروف دستش تونست در اوج محبوبیت تبدیل به منفورترین ادم بشه. همه ی کارگردان های خوب همه ی نقش های خوب به سمت نوید اومدند.

ابد و یک روز و متفاوت ترین نقشش و یک مجنون در لانتوری که مو به تن ادم سیخ میشد با حرکات چشمش موقع قصاص. از یه جای به بعد بازیگر محبوبم نبود و از اینکه هنوز برای همه انقدر جذابه تعجب میکردم. دیگه تازگی نداشت بدون تاریخ بدون امضا تکرار نوید بود. نوید همیشه خوب بود اما این خوب بودن فقط هی تکرار شد تا هومن سیدی با مغزهای کوچک زنگ زده به ما فهموند نوید محمد زاده از پس هرنقشی برمیاد و حالا بیاین واقعا باور کنیم که بهروز وثوقی اینجا وجود داره.باز هم راضی نبودم با ابنکه بازیش تو مغزها بی نقص و عالی بود . متاسفانه موفق به دیدن سرخپوست نشدم اما متری شیش و نیم!

از وقتی از سالن بیرون اومدم با خودم گفتم چطور یه ادم از پله ی دهم پرید نوک برج!

در کنار اینکه فیلم فوق العاده بود و کاش سینمای ایران روستایی های بیشتری داشته باشه 1اما این بار نوید واقعا نوید بود و مطمئنا هنوز هم چیزهایی داره که مارو غافلگیر کنه....!

  • پرسا حیدرگوی

اخرین جوکر

پرسا حیدرگوی | سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ق.ظ | ۰ نظر

قبل از دیدن مستند زندگی "هیث لجر" با شایعاتی در مورد اینکه نقش جوکر باعث خودکشی کردن هیث شده فکر میکردم ذاتا ادم افسرده و غمگینی بوده اما بعد از دیدن فیلم مستند "I AM HEATH LEDGER" که پیشنهاد میکنم حتما این فیلم رو ببینید متوجه شدم که کاش همه ی ادم ها میتونستن به اندازه ی هیث خودشون باشن اونقدری که خالص که حتی هیث لجر میدونسته که زمان زیادی برای زندگی نداره. عادت همیشگی هیث لجر عکس گرفتن و فیلمبرداری کردن بوده. اون هر لحظه ای رو ثبت میکرده و گاهی روی عکس های چاپ شده نقاشی میکرده. اولین نقشی که موفق به گرفتنش شده فیلم 10things i hate about you بوده که پیشنهاد میکنم اگر اهل فیلم های کمدی عاشقانه   های اسکولی هستید ببینید. 

در مورد هیث میگویند: بعضی ادما بزرگتر از اونن که این دنیا جا داره!

اما بیشتر از همه چیزی که میخوایم بدنیم در مورد نقش هیث لجر در فیلم شوالیه تاریکی کریستوفر نولان هست.

نقشی که خیلی باهاش خو گرفته بوده اما اعتقاذدی ندارم که تو جنگ بین هیث و جوکر هیث بازنده باشه.

قبل از شروع نقش هیث قرص ها ارامبخش مصرف میکرده برای اینکه بتونه بخوابه و همیشه هم میگفته که اصلا این قرص هارو دوست نداره.

دوماه وقت برای شروع فیلمبرداری بوده که هیث شش هفته خودش رو تو خونه حبس میکنه و تلاش میکنه در نقش فرو بره. مثل مجنون ها راه میرفته و سعی داشته صداش رو پیدا کنه چون به اعتقادش نفس داخل صدا خیلی مهم بوده. 

هیث لجر تونست بدون تقلیدی از نقش جوکر جک نیکلسون برای همیشه خنده هاش رو و جمله ی معروف "are you serious?" رو ماندگار کنه.

یکی دیگه از فیلم هایی که از هیث لجر دیدم candy هست که این رو هم خیلی زیاد پیشنهاد میکنم و درموردش خواهم نوشت.

دلم میخواست با هیث لجر شروع کنم و از روحیه ی کاملا مثبتش حرف بزنم از اینکه هرلحظه از زندگیش رو ثبت کرده .

  • پرسا حیدرگوی